چادر،ارثیه حضرت زهرا(ص)
ارثیه مادر؛ چقدر دل میبرد!
بر سر که میاندازمش؛
آرامش در سلول به سلول وجودم رخنه میکند
و چنان صلابت را در وجودم نهادینه میکند که روحم جانِ تازهایی میگیرد
ارثیه مادر؛ چادر خاکی است که تاج بندگی من است!
چادر من فرشتهایی را دارد
که آن را سفت و سخت در دامان خود آویخته،
که مبادا؛ شیطنتهای نسیم بر چادرم موجی بیندازد!
چادر من ! “قدر مطلق” من است
چه خوب باشم و چه بد؛
همیشه از من انسان خوبی می سازد …
گاهی که چادرم خاکی میشود؛
آن را دلتنگ در آغوش میگیرم
و میخواهم برایم روضهی
” کوچه” را بخواند،
چادر خاکی همه چیز را دیده است …
در این بین یادم میافتد
برای چادری بودنم
چه خونها که ریخته و چه سیلیها که خورده شد…!
چادریها دختران زینباند
و چه عباسها، فدای چادر و حجاب زینب شدند!
همین تلنگری میشود که چادرم را در میان طوفان روزگار؛ با چنگ و دندان حفظ کنم.
حجابِ من! خط مقدم مبارزهها است…
با حجابم؛ مدافع حرم زینبم!
ریشهای چادر خاکی مادر به چادرم گره خورده است؛
و چقدر با آن، گاهی شهرم سر به زیر است
چادر من هم معطر است!
معطر به “عفت و حیا”
که صدای نجوای دلانگیز حوریان
از پشت چادر مشکیام میآید:
“خوشحال باش بانوی با عفت
که اَگر چه عشق تو؛ عفت تو در زمین گمنام ماند
اما در آسمانها تو معروفی به نجابتی مثالزدنی”
من حجاب را دوست دارم!
حجاب افتخار من است.